استاد فَرجان، بنیانگذارِ سیستانیْ سراییِ جدید، و بزرگترین سراینده یِ آن:

24 01 2014

abas-arefاستاد فَرجان، بنیانگذارِ سیستانیْ سراییِ جدید، و بزرگترین سراینده یِ آن:
عباس عارف.
استاد غلامعلی رییس الذاکرین، خود را از سرِ فروتنی « دهبانی » نامیده است.
این تخلص، یا به تعبیرِ من « خودْ نام » ، نسبتِ باطنیِ او را با « روستا » گهواره یِ فرهنگِ سیستان و خراسان، نشان می دهد. گرایشی که در میانِ بزرگانِ هنر و فرهنگ و فلسفه، در ایران و هند، و حتّا چین، همیشه آشکار بوده است. این کششی ست « خودآگاهانه »
یا « بی اختیار » و نابه خود؛ که در مدرن ترین بزرگانِ دوره یِ جدید هم می توان یافت. نسبتی ناگزیر که دانایِ آلمان، مارتین هَـیـدِگِـر » فیلسوف – اندیشمندِ بزرگ سده یِ بیستم مسیحی را هم دَه ها سال به « روستا » کشانیده بود. روستا، گریزگاهِ انسانیت از شهرهایِ مصرف زده یِ سرریز از دروغ و ابتذال، جانْ پناهِ سراینده و اندیشمندِ آفریننده است.
سیستان از گذشته هایِ دور، سراینده یِ نابغه، فرخی سیستانی ِ غنایی سرایِ ناتورالیست را داشته است، آفریننده یِ شیوه یی که به دستِ سعدیِ بی نظیر به کمالِ همیشگیَش رسید. سرایندگانی نامدار در تاریخ سیستان بوده اند همچون ابوالفرج سگزی که دولتشاهِ تذکره نویس نوشته است استاد عنصریِ مشهور، شاگردِ او بود؛ اما دیوانش را دیده اید؟… از سراجیِ سگزی اگرچه دیوانی با چهارهزار و پانسد بیت به جا
مانده است، هنوز از هرلحاظ روشن نیست که به راستی سیستانی بوده، یا نامش فقط نسبتِ او را به سگزآبادِ نیشابور نشان می دهد. خودش هم نگفته سیستانی بوده، اما از خراسانی بودنِ خود سروده است. مگر مدرک و سَندی را بیابیم که نشان بدهد او سیستانیِ آشیان گـُزیده در سگزآبادِ نیشابور بوده و … ( تاریخ نویسانی ایرانی و تازی، و عزیزانی از دوستانِ پژوهنده یِ گرانقدرمان سگزی را به معنی سیستانی و سیستانی را به معنیِ سکایی دانسته اند و درباره یِ سکایی بودنِ سیستانیان ، ( هم به استنادِ گفته های آن تازیان و ایرانیان و اروپاییان ) نوشته اند و، بارها این جا و آن جا گفته اند که سیستانی ها بازمانده یِ سکاهایند. نظریه ی سکایی بودنِ سیستانیانِ را هم از هرلحاظ و به صراحتْ « علمی » می دانند !!… نظریه یی که به نظرِ من، نه تنها چندان علمیِ دقیق نیست، بلکه به راستی « بی بنیاد » است. اگر زنده بمانم و از کارهایِ اصلیَم فراغتی دست دهد، در رساله یی نشان خواهم داد که اگرچه سکا ها به استنادِ بعضِ واژه ها و شماری از نام های شان، تیره یی ایرانی بوده اند، اما بلوچ های اصیل و سیستانیانِ اصیل، هرگز، سکا نبوده اند.

باری، در دوره های بعد هم سرایندگانِ سیستانی بسیار آمده و رفته اند اما قد و فامتِ هیچ یک به غوزکِ پای فرخی سیستانی نرسید. از سده ی گذشته هم عبرت سیستانی را داشته ایم. ذیوانش به همتِ همین استاد فرجان عزیز چاپ شده است، اما سرتاسرِ دیوانش نه تنها با یک سروده ی فرخی سیستانی همتراز نیست، بلکه با یک سروده یِ سیستانیِ استاد فرجان هم نمی تواند همشانه بایستد. حتّا دربرابرِ سروده هایی از نخستین کتابِ فرجان، همچون « خراسِ دو کوه » ، تا چه رسد به شاهکارهایی برتر که در فراز و فرودِ چهل سالِ پس از آن سروده است.
آفرینندگیِ شگفتی انگیزِ این سراینده ی بزرگ، از تنگْ دامنیِ دِه و دِهبانی، بسی فراتر، و به باورِ من از « سیستانْ بانی » نیز فراخ دامن تر، و بخشی درخشان از شعرِ ایرانِ معاصرست. گستره یِ واژگانِ سیستانی که در سروده های درخشان و رنگارنگِ این اُعجوبه یِ بومی سرایی آمده است، به من و تو نیز در سرودن به زبانِ دری می توانَد غنای واژگانی ببخشد. گمان نمی کنم هیچ گویشِ بومیْ ایرانیِ دیگر، از ایجاز و ایهامِ به طنز آمیخته، همچندِ گویشِ سیستانی بهره بُرده باشد. داشته یی که از اعماقِ تاریخ آمده است و در آستانه یِ نابودیِ گویشِ حماسی و پُر طنینِ سیستانی، به همتِ رُستمانه یِ این فرزندِ وفادارِ سیستانِ بزرگ از مرگی فاجعه بار، رهیده است. تعبیرهای به طنز آمیخته ی مردمی، که ذاتی ِ گویشِ سیستانی ست، چندان فشرده و ظریفند که برگردانیدنِ آن ها به فارسیِ کنونی،
به گنجایشِ کمّیِ شاید دو برابرِ اصلِ سیستانـی ش، نیازمندست . من خود این واقعیت را چندین سالِ پیش که ناگهان و بی اختیار
به بازسراییِ آغازِ « پنج ارغنِ » استاد به شعر نیمایی و سپید برانگیخته شدم؛ آزموده ام. تعبیرها و لحن هایی در سروده های این مرد آمده است، که هیچ برگردانی نمی تواند آن مایهْ فشردگی و زیباییِ دلنشین در سروده هایش را باز آفریند. باری، این استاد فرجانْ جانِ ما، به راستی، گزافه نیست اگر بگویم مهمترین سیستانیِ آیندهْ سویْ از چندین سَده ی پیش تا کنون است.
سیستانی سرایی، بی گمان تاریخی هم سن و سالِ سیستان داشته است. اما از داشته ها و مانده هایش، جُز دوبیتی های رمانتیکِ دست خورده و پریشان، و در میانِ آن ها اندک عاشقانه هایی صمیم و فاقدِ ساختارِ دست نخوردنی، چیزِ دندانگیری نمی توان یافت. پاره یی کوتاهسروده هایِ اجتماعی آمیخته به دَرد و اعتراض و هجو و طنز، این و آن جا در سیستان از زبانِ پیرانِ شهر و روستا شنیده شده است، اما بس که در میانِ توده یِ شعرناشناس ، زیر و بالا گشته اند، از صورتِ دست ناخورده یِ اصیل شان هم برگشته اند. جُز همان سی یا چهل بیت به جامانده از سروده هایِ سراینده یی معاصرِ عبرتِ نایینی در زمانِ قاجارها به نامِ محمدعلی پودینه که خودِ استاد از گاو دار های شمالِ سیستان، پُشتِ روستای اَدیمی، شنیده و گردآورده است. دریغا هریک از
آن به جا مانده ها نشان می دهد که سراینده اش چه بهره یِ بی واسطه یی از جَست و خیزهایِ چشمه وار و لحن هایِ سرمستانه یِ سیستانیِ اصیل به جان و زبانش چنگ می انداخته و … دردا که این گونه سروده های او از عاشقانه تا طنز و هجو و پَرخاش، به روشنی به ما گواهی و هشدار می دهند که نادانی های طایفه زدگی و ستیزه های شان، چه گنجینه هایی را درسیستان به نابودی کشانده است…
استاد فرجان، رو به رو با فقرِ ادبیِ زاییده از زهدانِ جهل و جنگ و جنایتِ فرهنگی، به نیرویِ ده هاسالْ کوششِ نا ایستا، و به راستی در سنگرِ دَه هاسالْ دل دادن و خون خوردن و جان کندن ها، و به پشتوانه یِ خلل ناپذیرِ آثارِ درحشنده یِ بسیار متنوع و رنگارنگش، از خود، پرچمدارِ یگانه یِ رنسانسِ ادب و گویش و فرهنگِ سیستان آفریده است. آنانی که این واقعیتِ روشنتر از روز را درنمی یابند، شاید از چرایی و حقّانیتِ این واقعیتْ آگاه نیستند. اگر آگاهند و نمی خواهند این واقعیت را بپذیرند شاید ریگی به کفش دارند، بنابراین باید از ماهیتِ منش و نیّت شان پرسش کرد …
من این واقعیت را به شرحی ساده و مستند روشن خواهم کرد، از سرِ وظیفه یِ ملی و فرهنگی م؛ به صورتِ رساله یی فشرده از چند مقاله ی به هم پیوسته در چند و چونِ صورت و ماهیتِ سروده هایِ گونه گونِ این یگانه نیمایِ زابلستان.
آنگاه، خود به خود، واقعیتِ پرچمداری و رهبریَش نیز در میدان هایِ سیستانی سراییْ روشن خواهد شد. وَ دشمنانِ تنگ نظر و حاسدانِ نادانش هم درخواهند یافت که او چه گونه با سروده های ِ چشمه چشمه اش، به یاریِ نیرویی رویینْ تنانه از شکیبِ رنج و الهام، توانسته به گویشِ بی رمق شده یِ سیستانی، فرهنگ ببخشد.
این مردِ شگفتی انگیز، لیسانسیه ی زیست شناسی ست. ادبیات فارسی و اصولِ شعرِ کلاسیک و چه و چها را نخوانده و تحصیل نکرده، اما سروده هایی درخشان و مؤثر به گویشِ سیستانی آفریده که آشکارا مردمِ سیستان و واژگان شان را به زیباترین جلوه ها
زندگانیِ تازه بخشیده است. سروده هایی که استادانِ ترازِ نخستِ زبان و ادبیات فارسی در سراسرِ کشور، از سرایش به گویشِ محلی خودشان به یک چندمِ کیفیتِ سروده های این مردِ ساده یِ سیستانی عاجزند. چنان که به گویشِ شهرهایِ آذرابادگان و خراسان و شمالِ ایران، بسیار سروده اند، اما جُز چند سروده از سراینده ی بزرگ استاد ملک الشعرا بهار و استاد شهریار و استاد محمد قهرمان، هیچ یک با برترین سروده های این مرد قابلِ قیاس نیست.
چهل سال و بیشترک است تا بسیارانی از پیران و جوانانِ سیستانی، با سروده های این نابغه یِ اُمّی، از بَر، به شادگویی و طنز و سرخوشی و دردِ دل گفتن ها، با یکدیگر سخن می گویند. این سلطنت بر دل ها، جُز آن سروه های مشهدی ملک الشعرا بهار و منظومه ی « حیدربابا » یِ بزرگترین غزلسرایِ ایران از یکسدسالِ پیش تا کنون، یعنی شهریارِ عشق، و احتمالاً ابیاتی از شیونِ فومنی، بهره ی هیچ شاعری نبوده است. آن چه آفرینشِ او را گرانسنگ و مستثنی می دارد، به جُز ارج و منزلتِ شاعرانه و ادبیِ آن، از نو به تأکید می گویم، این است که پیش از او جُز چند پراکنده یِ دست خورده وناقص چیزی دندانگیر از شعر به گویشِ سیستانی به نسلِ او نرسیده بود. این، به راستی، فرجانّ جانِ عزیزمان بود که ذرّه ذرّه یِ روان و جانش را به واژه هایِ از رمق افتاده یِ سیستانی تزریق کرد. از ریشه یی پژمرده، بیشه هایی خیزاننده یِ جنکل هایِ جوان و رنگارنگِ آیندهْ سویْ، رویانده است…
دیر زیاد آن بزرگْ خداوند.
سردیسِ استاد فرجان، ساخته یِ هنرمندِ بسیار رنج کشیده و نجیبِ سیستانی، جناب خلیل الله خلیلی، مرا بارِ دیگر به طرحِ این پُرسش کشانید که، به راستی، یک سردیسِ استاد فرجان در برابرِ آن چه او برای سیستانیان به سرانجام رسانده ، بسنده است؟ باری، به نظرم شهرداری سیستان اگر به فرمانِ وجدان و اخلاق و وظیفه ی ملی، اعتقادِ راستین و باور دارد، بر اصلی ترین میدان ها و خیابان هایِ اصلیِ زابل و دیگر شهرها و روستاهایش باید این نام ها بدرخشند : زرتشت، فردوسی، گرشاسب، نریمان، سام، زال، رُستم، حمزه ی آذرک، یعقوب لیث سیستانی، فرخی سیستانی، ابوسعید سگزی، ابوالفرج سگزی ،عبدالجلیل سگزی، ابونصر فراهی و… یکی از میدان هایِ زابل با راسته یِ خیابانش از دوسوی میدان باید به نامِ استاد فرجان – رییس الذاکرین نامیده شود و پیکره یِ تمامْ قدّش درمیانِ آن میدان برای همیشه پایدار بایستد. نیز خیابان هایی به نامِ فیروزکوهی بزرگ و دانشِ نارویی و پروفسور کمال سرابندی.
و خیبان هایی به نامِ مردانی چون محمد رضا پُردلی. وَ استادانی همچون عباسعلی شهبازیِ نگارگر،غلامرضا عمرانی پژوهنده یِ بزرگِ گویشِ سیستانی، سیاوشِ پرواز ( یعقوبی )، دکتر عبدالحسین فرزاد، حسین زمردی، محمود رضا آرمین، جواد خمک، دکتر حسین سندگل، اسماعیل آرچنگ، مستان، اقبالشاه سجادی، علامرضا شریف، علی شهری، علی راشکی، حمیدرضا آویشی ، آویزی و … یعنی آنانی که از سیستان برآمده اند و به قدرِ توان و بضاعت شان
صمیمانه و پیگیرانه در راهِ خدمت به واژگان و گویش و هنر و فرهنگِ سیستان رنج ها کشیده اند.
با خستگیِ زاده از دوشب نخفتن، در این هنگامِ بامداد، دیگر نام های شایسته به یادم نمی آید، بدبختانه بانوانِ برجسته ی سیستانی را هم نمی شناسم و پوزشخواهم. تندرست و شاد و سربلند باشید. جاویدان باد برومندیِ زبانِ پارسی و فرهنگِ اصیل. بارِ دیگر زنده باد برادری و برابریِ سیستانی و بلوچ. مرگ بر دروغ و تفرقه. درود بر عاشقانِِ ایران و یگانگیِ همه ی تیره هایِ مردمانش بی هیچ تبعیض و نا دادگری.
با درود و صفا… / تجریش ، عباس عارف.
از فیسبوک عباس عارف


کارها

Information

بیان دیدگاه